گل کوکو چطور بار دار شد ؟
نویسنده :ماریا دارو نویسنده :ماریا دارو

                                                                         

زمانیکه دختر  ملا به خانه پدر رفت  وپای خود را سخت کرد وملا به شدت علیه دلاور تخریبات را شروع کرد و او را اخطار میداد که در محکمه کشت می کنم  ،دلاور نیز که یک مرد با غیرت ومردم دار بود  و تنها نقطه ضعف او (نداشتن طفل)بود  همرای گل کوکو درد دل کرد که افسوس اگر از تو اولاد میداشتم چرا دختر ملا بلای جانم میشد .

گل کوکو او را به  علم ودانش  عقیده مند ساخت ویک روز به بهانه دیدن برادرش به کابل امد وشوهرش را باخود نزد داکتر شکریه برد .

داکتر شکریه همرای هردوی شان کمک بی پایان نمود وبالاخره دریافتند که گل کوکو یک مشکل نسایی دارد وبس  ودلاور صحت میباشد .

 گل کوکو تحت تداوی قرار گرفت ودلاور به علم عقیده مند گردید وافسوس میکرد که کاش از اول خانمش را به داکتر رفتن اجازه میداد .

دلاور پیشنهاد گل کوکو را مبنی برکندن چاه عمیق نیز قبول کرد واز مردم  قریه خود تقاضای کمک نمود که در کمبود پول اورا یاری رسانند ، اما مردم در اول او را سرزنش میکردند وحتا مسخره میکردند که دلاور خان حالی ......شده وغیره.

 مگر در خانه گل کوکو او را شدید پشتی بانی وحمایت میکرد  ودر هرقدم که دلاور میگذاشت او را قوت قلب میداد  واز طرف دیگر داکتر شکریه در باره آب اشامیدنی  که صحیح  که چقدر برای صحت مفید است او را تنویر مینمود وهمه حرف های داکتر شکریه را گل کوکو برای دلاور انتقال میداد ودلاور برای مردم به زبان مردمی تشریح میکرد که این چاه عمیق نه تنها برای سرسبزی باغ وزمین فایده دارد بلکه برای نوشيدن صحیح است. مردم  خو خو میکردند مگربی باور بودند و میگفتند که آب کاریز خوب است، از پدر پدر ما از اب کاریز خوردیم ...مگر  یکی  دو نفر همرای دلاور کمی پول کمک کردوبعد تمام مردم دست آستین بر زدند وپول کمک کردند وکسی با بازو کمک کردند وماشین کار از کابل اوردند  که زمین را برمه کند ومردم  برای نتیجه گیری انتظار بی صبرانه داشتند.

 روز که چاه عمیق افتتاح گردید همه مردم قریه جشن گرفتند وگاو وگوسفند کشتند وهمه از دلاور به حیث یک ادم عاقل پیروی واحترام میکردند .

زمانیکه ملا از جریان خبر شد  دید که دسیسه های شیطانی اش نقش براب شده برای دلاور پیغام داد که مردم غیرت ناموس خود را بجا کند اگر دلاور مرد است زن خوده نان بدهد که از بی غیرتی به خانه بابیش زنده گی میکند  وحرف های رکیک دیگر ... که این حرف ها خشو تاجورو را مرغ قو کرده ساخته بود  از شرم وگپ مردم در ده وقریه سر نداشت هر پیغام که ملا بدست مردم روان میکرد مثل کارد به جگر خشو تاجورو میخورد  مرغ کور او شور در خانه نشسته بود ورنج میکشید .

یکروز برای گل کوکو گفت او دختر چقدر زود زود خانه برادرت میروی میدانی که حالی ملا پشت شوهرت افتاده  میترسم که در راه دور ودراز کوچه باغها خدا ناخواسته  کدام بلا به سرت نیاید  وازطرف دیگر زود زود رفتن هم خوب نسیت اگر خانه پدرت هم است بی قدر وقمیت میشوی وگرنه مه خوش میشم که هروقت میوه ودانه برای دخترم میبری واحوال دخترکمه میاوری .

گل کوکو صد دل را یک دل کرده گفت که مه خانه برادر که  می روم بخاطر که پیش داکتر بروم  من تحت مراقبت داکتر قرار دارم .

با شیندن این حرف خشو تاجورو شروع کرد  میفامم که تو یک دردمند انسان هستی ،خدا میداند که   چی درد ومرض داشتی  .... با گریه  مره بلا زد که دختر گل موره خوده به بیادر چرسی وبنگی تو دادم وتو عیبی ومریضی را بلای جان بچه خود ساختم اگر تو سنده نمی بودی بچه مره کسی نامرد میگفت ....حالی دیگه خدا برت داده انباق از خانه گم شد ودلاور هم از( دان پراوی) برایت چیزی نمیگوید میترسه که حالی تو خانه بابیت پایته سخت نکنی .

مگر گل کوکو (کامله) بسیار با حوصله مندی گفت  مه یک خبر خوش برت دارم  .

چه خبر خوش  اونه ملا گفت که ده تقدیر گل کوکو هیچ اولاد نيست واو سنده مادر زاد است دگه چه خبر خوش بره مه خواهد بود دیگه  مه تلاش دارم که یک دختر خوب پیدا کنم که مثل سرورو دخترم تخمی باشد وکه بیخ دلاور سبز شود  ده گور طالع مه  که دخترم را سربدل کی کدم .....او دختر گل کوکو چطور چاق شدی  یادت است که ده عروسی ات مردنی بودی ........

گل کوکو هان خاله جان یادم چطور نیست ...خدا پدرومادرمه مغفرت کند که مره در خوردی شوهر داد،  اگر شوهر نمی کردم درس  میخواندم ....یک علم را یاد میگرفتم

خشو : چی درس میخواندی  ...درس خوانده ها چه کردند که تو کنی  اخردختر مال مردم است  میره وخانه مردم را اباد میکند  ....

گل کوکو :راست میگین  چی فرق میکند  اگر مه خانه شما را با  علم اباد میکردم  چقدر خوب میبود   ......

خشو او را به گپ زدن نمی گذارد  ودر قصه گپ مردم وگپ ملا است میگوید 

که نا خوانده  ملا شدی دیگه  تمام پول گورکده گی مرا در چاه انداختی  باش که آب صحیح می نوشیم.  دانه   دانه  پول ها ره جمع کرده بودم  که اگر خدا یک بچه نصیب دلاور کند برای بچه دلاور  شب شش کنم  اونه تمام در چاه  افتاد ....(چاه  عمیق ) .....باش که از چاه  اب هم میبراید یا نی .....

 حالی از وقتيکه دختر ملا رفته  تو بسیار پیش دلاور  نازدانه شدی ....

گل کوکو  : خاله جان  مه بار ... ..باردار شدیم

خشو : چی  گفتی  بار دار شدی  ...نی  مه باور نمی کنم او دختر تو میفامی یا نی  ملا  ...ملا از روی  ایت وحدیث گپ میزند .. ..تو چه میفامی  مه دست خود از درک تو (ششتم)شسته ام ......یک سنده  مادر  زاد  بار دار شده ...... هیچ  باورم نمی اید   .......... خی باش که مه  بی بی کو را صدا کنم که شکمت را دست بزند او زن فامیده است  تمام اولادهایم پیش او  پیدا شده .

 گل کوکو: نی  خاله جان در بین مردم اوازه میشود  هیچ کس باید خبر نشود  من تنها برای خودت گقتم که ماه یک بار من جهت کنترول پیش داکتر میروم  ....دلاور  خبر دارد ....

خشو : چی  دلاور خبر دارد  چرا مره خبر نکردید  مه خون دل خورده یکي پشت وپر شدم  ده گور طالع مه  که ازمه  پت کدی  ..........

گل کوکو: نی ازشما پت نکردیم  خو.. .مه خوده اول مطمین ساختم وباز نمی خواهم که مردم خبر شود .

خشو :  باش که مه ده جان دلاور بروم  از سر چاه بیاورم ای گپه سفید کدنی هستم .

خشو پشت دلاور رفت  ومادر وبچه با هم قصه کردند ودلاور برای مادرش گفت .

مادر علم خوب چیز است که بدبختانه  ما مردم هنوز به علم دانش عقیده پیدا نکردیم  اینه اول خودت اگر مره ده اول اجازه میدادی که گل کوکو را تداوی میکردم مه کجا ودختر ملا کجا .. ..تمام ابرویم را برد اسیا سنگ بی اب را بالای خودت چرخاند واز ادب وتربیه دور بود،  ملا فقط خواست که پول ترا بنام جادو وجمبر در جيبی خود ...

خشو : حالی بلا در پشت ملا راست بگو که گل کوکو راستی بار دار است ؟

دلاور: (هان  نه نه )مه خودم کتی گل کوکو پیش داکتر رفتم  مه شکر جور هستم هیچ چرتته خراب نکو بان که ملا گپ های خوده بزنه باز بخیر روز تولد بچه میفامد که مرد کیست ونامرد کیست که با دروغ های خود خانه مردم را تباه میکند.

گل کوکو هم  یک تکلیف زنانه داشت رفع شد  ...مگرگپ پیش خودت باشد که همین چاه عمیق بخیر خلاص شود وجشن افتتاح تیر شود .......

چند روز بعد از ان جشن بر پا شد همه مردم  خوشحال بودند که دگر جنگ وجدل در تقسیم اب نسیت مردم قریه بالاپاهین میرفتند واز خوشحالی میگفتند مردم قریه ملا

خو د شان میروی کنند ...مردم خیر وخیرات کردند همه از اب پاک می نوشیدند ودلاور را دعا میکردند  .....

خشو :در خانه برای گل کوکو گفت هی  هی گل کوکو جان مه خو فامیده بودم که تو دختر سیال هستی ...سیال نگاه کردنش اسان است هزار دفعه که کابل بروی مه چرت خوده خراب نمی کنم  حالا مه برای نواسه یکدانه وناز دانه لباس میدوزم  ...یک شب شش کلان برات می کنم که در ده نام بماند ...هوشته بگیر که ده کار خانه دست نزنی که نواسه ام...

گل کوکو : خاله جان داکتر گفت که پیاده گردی  وکار خانه برای زن حامله خوب است  من به هدایت داکتر کار میکنم .....

خشو : خوب است مگر احتیاط کو ...

    در تابستان( ترق)برای گل کوکو گوشت لاندی می پخت که نواسه اش صحت باشد هزاران هوس وهوسانه برای گل کوکو پخته می کند واز مردم واز ملا میترسد که مبادا ملا جادو کند ونواسه اش از بین برود برای گل کوکو میگوید ...او دختر هوشت باشد که از دست کسی چیزی نخوری ...حالا ملا کتی ما دشمنی را گرفته است .

زیرا بعد از نتیجه چاه عمیق دلاور  یک انسان مهم شده بود وهرکس به گپ هایش گوش میداد واو به گپ های گل کوکو عمل میکند یک روز دلاور گفت  که بخیر بچیم  که تولد شد بزرگ شد بازوی پدرش میشود در باغ وتاک بری مره کمک میکند  ...

روز( تولد  بچه )دلاور تفنگ را گرفته سر بام بالا شد وچند فیر هوایی کرد  مردم خبر شدند که دلاور صاحب بچه شده وملا نیز خبر شد که تمام حرف هایش دروغ برامد  در سدد طلاق گرفتن دخترش شد تا بتواند از تاک ودرخت های که در حق المهر  دخترش است استفاده کند....

خشو تاجورو یک شب شش بزرگ ترتیب کرد وبه دهل وسرنا نواز گفت از مقابل خانه ملا  تیر شوند وچند دقیقه در مقابل خانه ملا بنوازند  .

ملا که تمام دسیسه هایش علیه دلاور خنثي گردیده بود در پی  دسایس دیگر میگشت

بعد از یکی ودوسال  دختر ملا که به سن پخته رسید ه دانست که پدر به حقش جفا کرده است از اعمال که در برابر خشو وانباقش انجام داده بود خیلی نادم بود .

گل کوکو در فکر مکتب شد که چرا دختران قریه بی سواد هستند بخاطر که یک مکتب ابتدائیه در چند کیلومتری قرار دارد ومردم از ترس راه دور وکوچه باغها دختران را مکتب روان نمی کنند، همرای دلاور پلان  یک مکتب ابتدائیه را طرح نمود مگر دلاور بالای مردم  حساب نمی کرد زيرا ساختن مکتب بسیار کار کلان وپرمصرف است مگر گل کوکو مثال خوب برایش داد که چند تاک وباغ مفت ورایگان برای مهر دختر ملا دادی  اگر یک مکتب در باغچه گک که در حق المهر مه است مکتب اباد کنی یک چراغ در هرخانه تاریک این قریه روشن میکنی  زیرا باغچه که در حق المهر مه است در داخل قریه است همه مردم دختران خود را به مکتب شامل میکنند .

در اثر کمک دلداری های گل کوکو دلاورمردم را قناعت داد و در بالای زمین خود یک مکتب ابتدائیه را اباد کرد .

گل کوکو خانه بخانه برای مردم تبلیغ کرد که دختران تان را باید مکتب روان کنید و دولت وقت نیز از این عمل  انسانی حمایت وپشتیبانی نمود  معلم برای قریه فرستاد

گل کوکو  در روز افتتاح مکتب  گفت  :

خواهران ومادر عزیز امروز پر افتخار ترین روز در زنده گی همه ما میباشد، ما امروز یک مکتب را برای اوردن علم ودانش در خانه های شما افتتاح کردیم هر دختر ویا پسر شما که در این مکتب درس میخواند هر روزباخود در خانه های تان روشنی میاورند  این روشنی ویا نور زوال نا پذیر است زیرا تجلی نور سرحد نمی شناسد . شاید در اینده ما شاهد  چندین  داکتر/  معلم و نرس  وافراد با دانش از جمع این دخترک های  خانواده های شما باشیم، زیرا ما یک شمع را روشن کردیم  مگر این گل های نورسته  شگوفان میشوند وبا علم ودانش خود نه تنها این قریه بلکه وطن ما را فروزان ميسازند امروز در این قریه یک نرس وداکتر پیدا نمی شود  مادران در اثر ولادت ونرسيدن کمک صحی از بین میروند، امید وار هستم که بعدآ نسل های اینده مثل گذشته گان ما در تاریکی بی سوادی دست وپا نه نزنند من از شما مادران خواهشمندم که اگر دختران تان  از سن وسال شمولیت هم بزرگتر اند بگذارید که آنها هم دانش کسب نمایند برای اموختن هیچوقت دیر نيست،  از گهواره تا گور دانش برای انسان لازم است .....

دلاور   ازاحترامي که مردم برای خانمش وخودش دارند خیلی احساس خوشی میکند واز اینکه چرا وقت اش را در اثر گپ های بیفایده مردم ضایع نموده است ندامت می کشد وحالا  دلاور ذهناً روشن گردیده  از طلاق دادن دختر ملا، هراس گپ مردم را ندارد وملا  دختر خود را از دلاور طلاق نموده برای کسی دیگر شوهر داد  واز شوهر دوم  هم طفل نیاورد و{چهاربچه کلنگی در تقدیر گل کوکو بود  نا در تقدیر صابرو } 

یعنی(عقیم)اصلی صابرو دخترملاه بود

 نه گل کوکو ونه دلاور  """""

هم وطنان عزیز بیايید که گل کوکو را سرمشق قرار بدهیم  یک شمع در یک دهکده ویران وطن روشن کنیم  تا مردم ما از سرطان بی سوادی نجات پیدا کنند.

   پایان 

                                         


April 8th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان